سحر با ناقہ گفتم نرم تر رو


سحر با ناقہ گفتم نرم تر رو
کہ راکب خستہ و بیمار و پیر است
قدم مستانہ زد چندان کہ گوئی
بپایش ریگ این صحرا حریر است